ذره بین درون
رفتیم بیرون خانوادگ پارک دم خونه مثلا.من و  مجتبی نشستیم و بجه ها دارن بازی می کنن.سعی می کنیم یه فضای صحبت دونفره باشیم.همینطور که با هم حرف می زنیم مواظبم ...مثل مواظبت کسی که نمی خواد خیلی دیده بشه.انگار که کارخلاف عرف انجام می دم.یه حرف زدن صمیمانه زن و شوهر چقدر ممکنه به چشم بیاد ؟یادم میاد از نگاه ها ،دست فشردنها و  ابراز محبت های ساده که در خیلی محافل انجام ندادیم از ترس همین قضاوت ها.

و همینطور یادم میاد به صحنه هایی که در زمان هایی دیگه توی پارک دیدم که هیچگونه ابایی از آنها وجود نداشته.دختر و پسر هایی که دوبدو یا گاهی دو به یک دست های هم رو می گیرن و می گن و می خندن و همه ما قربانی دیدگاه هایی هستیم که جامعه برای ما تعریف میکند.گاهی یک دید افراطی در نسل های بعدی ضرر های زیادی وارد می کند و این منم که باید تصمیم بگیرم چگونه باشم و چگونه زندگی کنم....

پس دستانش را محکم می گیرم و از لبخندش جان می گیرم...


نوشته شده در تاريخ سه شنبه بیست و ششم شهریور ۱۳۹۲ توسط من
.: Weblog Themes By Blog Skin :.

ابزار رایگان وبلاگ

طراحی سایت