یکی رو دوست نداری و متنفری یکی رو دوسش داری و عاشقی اینا حس تو هستن
و البته هر دوی اون اشخاص مه با حرفاشون با نگاهشون تو رو ترور میکنن و تو میمونی و این همه تنهایی
و رؤیاهایی که میسازی پرو بال میدی و قصه شون میکنی و میترسی از غرق شدن
به وبلاگ داری و تنها راه ابراز احساس
ولی به خودت یاد دادی کمتر بچرخی توی اینترنت این رو هم از خودت گرفتی
راه حل بهت دادن تا تمرکزت بالا بره حواست جمع بشه
سودوکو و جدول
میری سراغش
با همه اینا میترسی و میگی با این عقبه با این رفتن و برگشتنا میشه؟!
میترسی و میگی پول داداشی رو دور نمیریزی؟
هرکی میخونی
دوستمی گذریی دوست دارم بگم برام دعا کن
قلبم داره به این در و اون در میزنه تا معشوقه باشه ولی هیچ دری تا به حال باز ینشده
و من همچنان پشت در منتظرم.
اگر تو وجود داشتی اگر تویی بود. خیلی از حس های من حل میشد.
سلام دوستان. به حول و قوه الهی زنده م و دارم زندگی میکنم و از اونجا که کارهام زیادن اینترنتام کاهش یافتن( باعث مسرت خاطر) فقط بی خبر بودن از شما دلتنگی میاره.فرم سر اصل مطلب:
یکی از سایت هایی که من بیشتر از طریق گوگل پلاس و ایمیلم سر میزنم یک پزشک هستش
حدود دوهفته پیش آقای مجیدی مطلبی نوستالژیک گذاشتن در رابطه با یک مجله و بعد از چند روز پست جدیدی ازشون اومد که اون پست به همراه تمام مخلفاتش به خاطر ناراضی بودن فلانی حذف شده و از خوانندگان هم خواستن اگر اون مطلب رو ذخیره کردن و احتمال ایمیل کردن و اینهاست حذف کنن
حالا اینجانب موندم با حس کنجکاو فضولانه خود چه کنم که حالا دوباره اون متن رو با دقت بیشتری بخونه
ای حس بد
استاد میگم حتی اگر کلاس حضوری باهاتون نداشتم. که داشتم؛ همون دقایقی که اومدم و مزاحمتون شدم کلاس بزرگی بود برام
سلام استاد عزیزم جناب شیری:
این چند روز در به در دنبال یک متن قشنگ میگشتم برای روز تولدتون و چون پیدا نمیکردم برای فرار از عذاب وجدان به سایت و صفحۀ فیسبوک سر نزدم
تا اینکه امروز دل رو به دریا زدم و اومدم و نوشتههای دوستان رو خوندم و تصمیم گرفتم هرچند زیبا نمینویسم اما از تراوشات خود اینجانب بنویسم
درسته که اغلب نوشتههاتون رو با حسرت خوندم ولی باز هم تأثیر بزرگی روم داشت. و من که بدترین روزهای عمرم رو عبور کردم با یاد از نوشتههای شما بود. اینکه بدون اینکه زمان و مکانی براش متصور بشم که تصمیم گرفتم میتونم لحظاتی رو با بابام بگذرونم. اینکه تصمیم گرفتم برم حرکتی عملی کنم و نشینم غصه خوردن و هرچند سخت میرم پیش روانشناس.اینکه ننشستم به بهونه جور کردن واسه زندگی نکردن اینکه با اشخاصی آشنام کردین که شدند خیلی دوست و دوستان خوب حتی اگر دور باشند و ازشون یاد بگیرم. اینکه برای اینکه بخوام فیسبوک اومدنم رو کم کنم خودم رو محصور یک موبایل کنم که نشه زیاد توش چرخید و خستگی ازت بخواد بیرون بیای اینکه بهت بگن بیا فیسبوک کارت داریم خیلی برام لذتبخشه
اینکه دوباره برگشتم به خوندن کتاب و ازش لذت میبرم رو مدیون شما میدونم. یا حتی دوری از موبایل که دیگه اذیتم نمیکنه
حالا وارد دهۀ 4زندگیتون شدین و میدونم که برای شما همون دهۀ چهاری هستش که خدا الگوی انسانهای فهیم قرار داده و من برای خودم خوشحالم و برای تمام دوستانم که از آموزههای شما استفاده میکنند و خواهند کرد که زیباتر خواهد بود
تولدتون رو به شما به همسرخانمتون به مامان و باباتون و تکتک دانشجوها و اطرافیانتون و بالاخص خودم تبریک میگم استاد
وقتی استرس دارم و به قول خودم دل ناگِرونم همش گشنمه و میخوام بخورم