زندگی من= (خودآگاه + ناخودآگاه) من

زندگی من= (خودآگاه + ناخودآگاه) من

خدایا برای تو حرکت می‌کنم؛ تمام سعی خود را به کار می‌گیرم؛هدفمند و پرشور گام برم
زندگی من= (خودآگاه + ناخودآگاه) من

زندگی من= (خودآگاه + ناخودآگاه) من

خدایا برای تو حرکت می‌کنم؛ تمام سعی خود را به کار می‌گیرم؛هدفمند و پرشور گام برم

شهر موش ها


 

موش ها بزرگ شده بودن ازدواج کرده بودن غم از دست دادن دیده بودن بچه هایی داشتن پیر شده بودن و همچنان همون اخلاق و رفتارهاشون رو داشتن

کپل: همچنان شکمو و به فکر خوردن... شغلش: رستوران‌داری==> شده بود کپل خان

نارنجی: همچنان پر فیس و لوس... همینکه فهمیدم همسر کپله ناراحت شدم برای کپل جونم و بعد دیدم کپل چقدر همسرش رو دوست داره و خوشحال شدم براشون==>شده بود نارنجی خانم

صورتی و کپلک بچه هاشون 

عینکی دکتر شده بود و با سرمایی ازدواج کرده بود===> یه جا کپل بهش میگه تو که دکتری چرا سرمایی رو خوب نمیکنی؟ عینکی ما و دکتر جدید جوابش این بود: همینطوری دوسش دارم و بعد: سرمایی اگه سرمایی نباشه که دیگه سرمایی نیست (احتمال 99% آدما به اون جملۀ معروف فکر میکنن ولی به نظرم یکی از قسمتای خوبش بود)

دم باریک مستأجر و آشپز رستوران کپل بود.خانمش فوت کرده بود و یه پسر داشت که اسمش مشکی بود

گوش دراز شده بود کلنل شهر و خوش خواب هم زیر دستش===> آخ آخ آخ امان از پسر گوش دراز که اسمش شیپور بود.بسی اعصاب خوردکن

عینکی خانم مدیر شده بود


و آقا معلم پیر و بازنشسته


میدونین؟ همونا بودن فقط هیکلشون بزرگ شده بود و خانم و آقا و خان بهشون وصل شده بود و از همه بدتر که فراموششون شده بود و البته کودکی کردن‌های دیگرون رو خوب یادشون مونده بود (کاش برعکس بود یا حداقل خودشون رو هم یادشون بود) نارنجی تا میتونست در بیشتر مواقع کودکی دیگران که دوستاش بودن رو مسخره میکرد. یکی از شخصیتا که یادم نیست دم دراز بود یا یکی دیگه برای بچه ش از رشادتاش در مبارزه با اسمش رو نبر تو شهر موشهای1 گفته بود و بعد معلوم میشه ترسوترین که همش قایم میشده همون بوده


حتماً یادتونه که تو شهرموشهای1 یه گربه به موشها حمله کرد و اونا تصمیم گرفتن یه شهر برای خودشون بسازن که هیچ راهی برای ورود گربه نباشه===> شهر رو ساخته بودن تو این قسمت===>

هیچ کدوم از موش کوچولوها بیرون شهر رو ندیده بودن و بزرگا بسنده کرده بودن به فیلم نشون دادن از بیرون ولی غافل بودن از خودشون یادشون رفته بود که اهل تجربه بودن کنجکاو بودن و نمیشه بچه ها رو زندانی کرد حتی اگه اونجا شهر آمال و آرزوها ی بچه ها باشه حتی اگه دیسنی‌لند باشه


یه پیشی کوچولو وارد شهر شده بود خیلی کوچیک تازه به دنیا اومده بود. ناز و ملوس بود. ولی برای بزرگا همچنان اسمش رو نبر بود، ترسناک بود. ولی برای بچه ها یه کوچولوی ملوس بود و نه یک گربه تا جایی که کپلک ( پسر کپل و نارنجی) که بهش میخواست شیر بده میگفت: بخور بزرگ شی اسمشو نبر شی بیای ما رو بخوری===> آره امان از خط‌کشی‌های بزرگا


بزرگترین چیزی که از شهرموشهای سینمایی1 و 2 گرفتم این بود:

جنگیده بودن به وقت جوونی و حالا پیر و محتاط شده بودن. و بچه هاشون رو حتی از کسب همون تجربه ها هم دور میکردن

یاد شمارۀ 1 افتادم که مامان و باباهاشون هم همین رفتار رو داشتن و این ها هم همون رفتار رو با بچه هاشون دارن


و من نگران شدم که تا کی قراره این دور تسلسل بی سلسله تکرار بشه؟ تا کی به اسم نگرانی و پدر و مادر نشدی بفهمی و سگ بشی مادر نشی و ... جلوی بچه ها رو بگیریم و بعد تشر بزنیم که ما ال کردیم و بل کردیم شماها چیکار کردین؟


پ ن: خیلی وقت بود میخواستم بنویسم ولی ازدست تنبلی تا بالاخره باران با نوشته ش گفت بنویس دیگه: "ک" مثله کپلک - ذهن زیبا

نظرات 3 + ارسال نظر
fahim دوشنبه 28 مهر 1393 ساعت 20:17

مقسییییییی

میترا دوشنبه 14 مهر 1393 ساعت 21:39

من نمیدونم چرا هیچ موقع شخصیتهای کارتونی دوست نداشتم ...

به جاش من شهر موش ها/ هادی و هدی/ زهرا و زهره و ...
تنها کودکی هم که پیدا کردم تا باهاش برم سینما شهر موشها ببینم خودم بودم و تنهایی رفتم

باران پاییزی دوشنبه 14 مهر 1393 ساعت 15:40 http://baranpaiezi.blogsky.com

تحلیلت خیلی خوب بود سوره. آفرین دختر.
میدونی اون تیکه ای که با کورول موش-یه موش با تجربه- میرن با اسمشو نبر بجنگن خیلی برام جالب بود. شنیده بودن خطر داره اما رفتن به سمتش تا خودشون هم امتحان کنن این خطر رو البته با تجربه و درایت تونستن موفق بشن. یا اونجایی که شعر می خوندن و میگفتن مهم نیست بچه موش باشیم یا بچه گربه مهم اینه بهم مهر بدیم و بهم محبت داشته باشیم.
برای من یه فیلم نبود یه درس بود که تو زندگی امروز ما فراموش شده همدلی و مهربانی و کنار هم بودن

آره دقیقاً
دیگه آواداری نذاشت کامل بنویسم.
وگرنه میخواستم ینویسم: برای بچه موشا دلیل نشد که چون 30سال پیش یه گربه تبدیل به اسمش نبر شد پیشی بی‌آزاری رو ول کنن و تنها بذارن به خاطر یک همجنس بدجنس
باید اصل رو گذاشت بر دوستی و بعد بدی دیدی از اون جدا شی نه از هر هم‌شکلی
اینقدر از شهرشون بیرون نرفتن که حتی کورول موش رو هم نمی‌شناختن و نمیدونستن حتی موش هم انواع داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد